رنگ هایی که می بینید متفاوت از چیزی است که دیگران می بینند !

دنیای رنگ ها بسیار پیچیده و حتی عجیب است ، در جایی از آزمایش ها به این نتیجه می رسیم که رنگ تنها ساخته ی ذهن ما برای بهترتر دیدن جهان پیرامون می باشد .
انسان نسبت به برخی از رنگ ها کوررنگی دارد ، مانند قرمز و سبز ؛ در این مسئله ما گاهی با حیواناتی مانند خزمیمون یکسان هستیم ؛ این حیوانات نیز در مقابل برخی رنگ ها کوررنگی دارند یعنی آن ها را نمی بینند . اتفاقی که در این بین می افتد تا ما بتوانیم از مجموعه ی گسترده رنگ ها در زندگی خود بهره مند شویم فراگیری آن ها است . این فراگیری می تواند با تجربه ی شخصی هر فرد همراه باشد و یا به طور تکاملی و نسل در نسل به او رسیده باشد ( به بیانی دیگر به او آموزش داده شده باشد ) .
در موارد اکتسابی آموزش های کودکی در شناخت رنگ ها بسیار تاثیرگذار هستند ، زمانی که شما یک رنگ را به کودک نشان می دهید و اسم آن را بلند می گویید ، همچنین استفاده ی اجتماع از آن رنگ به خصوص در آموزش های اکتسابی موثر واقع می شود ، مانند رنگ قرمز در چراغ راهنما ، تابلوهای راهنمایی و رانندگی و…
در خصوص تجربه فردی نیز باید کمی وارد بحث احساسات شویم ؛ زمانی که فردی برای اولین بار رنگ بنفش را میبیند و یا برای بار نخست با رنگ نیلی روبرو می شود احتمالا احساس متفاوت از همنوعان خود خواهد داشت ؛ این همان بحث تجربه در شناخت رنگ ها است ، با ایت اتفاق های کوچک و بزرگ در زندگی است که وقتی به شما می گویند غم چه رنگی است ؟ شما می گویید قهوه ای ! و احتمالا فردی دیگر می گوید بنفش و…
اما اگر همه چیز به این شکل پیش می رود چرا انسان ها در مقابل رنگ هایی مثل آبی احساس آرامش می کنند؟
واقعیت آن است که سیستم عصبی چشم و مغز به گونه ای نیست که هیچ رنگی را تشخیص ندهد و دنیایی سیاه و سفید را مقابل ما بسازد . رنگ آبی و زرد از جمله رنگ هایی هستند که از ابتدا برای انسان قابل شناسایی بوده و بسیاری از بخش های طبیعت را به آن رنگ می بیند ، مانند آسمان ؛ زمانی که شما در یک فضای باز قدم می زنید و یا در ابتدای صبح بارها و بارها به آسمان خیره شده اید آرامش را تجربه می کنید و قطعا این احساس با دیگر همنوعان شما که در دوران کودکی به دفعات آسمان آبی را بالای سر خود نگاه کرده اند یکسان خواهد بود یا حداقل بسیار نزدیک است .
حقیقتی که در مورد رنگ ها وجود دارد این است که آن ها اصلا وجود ندارند ، بلکه رنگ ها ساخته ی ذهن انسان هستند ، به این شکل که مغز با استفاده از تجربه و آزمون – خطا رنگ ها را برای خود حفظ می کند و برای قوه ی بینایی تمایزهایی را برای هر رنگ قائل می شود . برای اثبات این موضوع به آزمایش تشخیص رنگ روی می آوریم ؛ اگر با مجموعی از رنگ های زرد رو برو شوید شاید کمی سخت بتوانید زرد مورد علاقه و یا معقولانه تر را تشخیص دهد اما اگر به شما بگویند رنگ موز را نشان دهید با توجه به تجربه و ذهنیت خود از موز سریعا نزدیک ترین گزینه به آن را انتخاب می کنید . بنابراین چشم به سادگی رنگ ها را می بیند و مغز با تعریفی در خصوص آن ، رنگ را برای انسان خلق می کند . این دید رنگی در 3 ماه اول زندگی رشد می کند ، این کار بر عهده نیمه ی راست مغز است .
نقش زبان در تشخیص رنگ ها :
وقتی برای یک رنگ اسمی در نظر گرفته نشود ، برای ذهن نیز شناخته نشده باقی خواهد ماند . وقتی عده ای تنها با 5 گروه رنگ می شناسند ، زرد ، سفید ، شیری و رنگ های نزدیک به این گروه را سفید میبینند و حتی تمایزی میان آن ها قائل نمی شوند ، اما در مقابل تفاوت اندک میان تغییر طیف در یک گروه رنگی را به خوبی تشخیص می دهند ، این امر در خصوص افرادی که رنگ های متفاوت تری را می شناسند کاملا برعکس است .
و این است قدرت فریب مغز به کمک قوه تکلم در بینش بصری انسان .